پرسش بالا یک پرسش ساده نیست، بلکه یک بحث نظری است که می تواند دیدگاه های مختلف داشته باشد و با توجه به این، به نکاتی اشاره می شود که می تواند راهگشای تحقیق در این بحث باشد، و از این که بحث تاحدی فنی و تخصصی طرح می شود، پوزش می طلبم.
- در ابتدا مناسب بنظر می رسد که اشاره کوتاهی به معنای "ولایت فقیه" بشود که امام(س) ولایت فقیه را شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله (ص) شمردند [صحیفه امام، ج20، ص 5-451 ]، روشن است که قید «اطلاق فقیه را در محدوده احکام اولیه [یعنی مقید به آن] و یا محدوده موارد تصریح شده در روایات [یعنی مقید به موارد منصوص] و یا در محدوده موارد ضرورت و اضطرارو ... [یعنی مقید به موارد ثانوی] می شمردند؛ امام(س) معتقد بودند که ولایت فقیه، در اداره امور جامعه اسلامی مقید به هیچیک از این قیود نمی باشد و خود از احکام اولیه و مقدم بر احکام فرعیه است. [همان، ص2-451] و تصریح می کنند که در همه مواردی که مصحلت جامعه اسلامی ایجاب کند، فقیه [یعنی نظام اسلامی که در راس آن فقیه است] دارای اختیار می باشد، مثلا جلوی احتکار را در غیر موارد منصوص [که چهار مورد است] بگیرد و یا جاده سازی کند و...
- در کتابهای فقهای بزرگ، کمتر باب مستقلی به بحث ولایت فقیه اختصاص داده شده است، [این مسئله دلایل خود را دارد] بلکه در ابواب مختلف به تناسب بحث، برخی اختیارات فقها یا ولایت آنها بیان شده است، مثل باب زکات، خمس، وقف، قضا، حدود، هلال ماه، امر به معروف و نهی از منکر، سرپرستی ایتام و صغار و...
- در کتابهای فقها، عنوان ولایت مطلقه یا ولایت مقیده مطرح نشده است، یعنی مسئله به این صورت مطرح نگردیده است که ولایت فقها در امور، مطلقه است یا مقیده تا مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
- با توجه به مطالب بالا، بررسی اقوال فقها گذشته در ابواب پراکنده، به سادگی نمی تواند به ما این پاسخ را دهد که تاریخ ولایت مطلقه فقیه است یا ولایت غیر مطلقه فقیه، بلکه باید گفت تاریخ ولایت فقیه است (به صورت اهمال) که با هر دو صورت می سازد. و همچنین به دلیل عدم طرح مسئله به این صورت نمی توان با قاطعیت پاسخ داد که فقهای گذشته یا بیشتر آنها به مطلقه معتقد بودند یا به غیر مطلقه.
اکنون به این نکته اشاره می کنیم که عبارت و نحوه بحث فقهای مختلف ذهن را به سوی مطلقه یا مقیده راهنمایی می کند، برخی عبارت ها، مطلقه را تقویت می کند و یا باید گفت با ولایت مطلقه همراهی بیشتر دارد. به عنوان مثال، وقتی فقیهی، در باب خمس و زکات، آن را به عهده فقیه می داند، با این که نص در روایت خاصی در این زمینه وجود ندارد، مانند سید مرتضی (محقق کرکی، قاطع الحجاج، ج 1، ص270) و یا از فقیه به عنوان سلطان اسلام تعبیر می کند [مانند ابوصلح طبی] و یا جهاد ابتدایی را در زمان غیبت با اذن فقیه می داند [مانند ابن حمزه] و یا در موارد امر به معروف و نهی از منکر که منجر به زخم و جراحت و خسارت شود اذن فقیه را لازم می داند [مانند ابن حمزه] و یا در موارد امر به معروف ونهی ازمنکر منجر به زخم و جراحت و خسارت شود اذن فقیه را لازم میداند [مانند قطب راوندی در فقه القرآن، ج 1، ص2 8-357) و یا مانند محقق حلی در شرایع تعبیر می کند در آنچه به حق نیابت [از امام] حکم به او منتقل شود. افزون بر این که برخی از بزرگان مانندن محقق نراقی در عواندالایام [536-538] و سید عبد الفتاح حسینی در عناوین [ج 2 /578-562] و صاحب جواهر [جواهر الکلام، ج16، ص8-177] و مرحوم آیت الله بروجردی [البدر الزاهر فی صلاه الجمعه و المسافر] ومرحوم نائینی [منیه الطالب، تنبیه الامه] و مرحوم آیت الله میلانی و آیت الله گلپایگانی و... در آثار خود با صراحت بیشتری از ولایت فقیه سخن گفته اند که ولایت مطلقه را تایید و تاکید می کند.
برای اطلاعات بیشتری می تواند به کتاب «ولایه الفقیه تاریخها و مبانیها» تالیف محسن حیدری، مراجعه کنید.

. انتهای پیام /*